چهار تیزهوش نخبه!!!!
چیزهایی که4تادوست مینویسن
جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 19:54 :: نويسنده : delmarsagan

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان…
 

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : delmarsagan

نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم  یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش .
نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی .
بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی .
گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن !
گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش . . .
گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش !
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش .
تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام . . .
دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد
نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار  تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!
نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود ، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری .
نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم . . .

چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : delmarsagan

فرشته‌ها وجود دارند اما بعضي وقتها چون بال ندارند، ما بهشون ميگيم:
دوست!

 

سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : delmarsagan

آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کردم !


 


 

  که وقتی سراغت را می گیرند ...



  شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت !!!


 


 


 

سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : delmarsagan


دلخوشی هایت که کم و اندک باشند



دغدغه هایت که بسیار فراوان



در می مانی  چه کنی ...



به اندک تلنگری در هم می ریزی !!!



به اندک نسیمی ویران می شوی !



دلخوشم به بودنت .



تنها دغدغه ام نداشتن توست .



بودن و نداشتن ...



چـــه تــنــاقــض دلــگــیــری .!.!.!


 


 


 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 
سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : delmarsagan

نه كه از تو بهتر نبوده و نيست!


 


 

اما دل من فرو ريخته ى تو شد!


 


 

برو و فرسنگها از من دور شو


 


 

اما به من برگرد!


 


 

درست تو شبى كه دارم ستاره ها رو ميشمارم


 


 

بياو چراغ اتاقم رو روشن كن!


 


 

بى دريغ به چشمهام خيره شو و بگو؛


 


 

گشتم تمام دنيارو!


 


نه كه از تو بهتر نبود و نيست!



اما تنها دل تو بود كه براى من فرو ريخت !!!


سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : delmarsagan

من به کوتاهیِ این ثانیه ها معتقدم!

 

 


 

 

  عشق یک معامله نیست !!!

 

 


 


 

 

  ساده  باید گفت:

 

 


 


 

 

  دوستت می دارم ...


 

سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : delmarsagan


 

برای دل خودم می نویسم ...



برای دلتنگی هایم



برای دغدغه های خودم



برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !



برای دلی که دلتنگم نیست ...



برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست ...



برای خودم می نویسم !



بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !.!.!.!


 

دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 19:2 :: نويسنده : delmarsagan

 

مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟

بـگـذارسـخـت باشم و سـرد!!!

بـاران کـه بـاریــد ... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه!!!

خـورشـیـدکـه تـابـیـد ... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک!!!

اشـک کـه آمـد ... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک!!!

او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت...

 

دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : delmarsagan

بعضی آدمها یهو میان...

یهو زندگیت و قشنگ میکنن..

یهو میشن همه ی دلخوشیت...

یهو میشن دلیل خنده هات...

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت...

بعد همین جوری یهو میرن...

یهو گند میزنن به آرزوهات...

یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات...

یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست...

 

 

یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : delmarsagan

برام دعا کن عشق من همین روزا بمیرم

آخه دارم از رفتنت بدجوری گُر می گیرم

دعا کنم که این نفس تموم شه تا سپیده

کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده

این آخرین بار عزیز دستام و محکم تر بگیر

آخه تو که داری می ری به من نگو بمون نمیر

تو می ری و یه باغ سبز درش بروت بازه هنوز

من یه باغ سوخته ام باشه برو با من نسوز

اگه یه روز برگشتی و گفتن فلانی مرده

بدون که زیر خاک سرد حس نگات و برده

گریه نکن برای من قسمت ما همینه

دستام و محکم تر بگیر لحظه آخرینه

این آخرین بار عزیز دستام و محکم تر بگیر

آخه تو که داری می ری به من نگو بمون نمیر

تو می ری و یه باغ سبز درش بروت بازه هنوز

من یه باغ سوخته ام باشه برو با من نسوز

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.

بهم گفت:

”متشکرم”.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم.
من عاشقشم.
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.

تلفن زنگ زد.
خودش بود .
گریه می کرد.
دوستش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش.
نمیخواست تنها باشه.
من هم اینکار رو کردم.

وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:

”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:

”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم.

به من گفت:

”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید.

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت:

تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم.

اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد.

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:

”تو اومدی ؟ متشکرم”

 

 

سالهای خیلی زیادی گذشت.

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….


ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا

دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : delmarsagan

چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبایت شد

زیبایی های دنیا از آمدن تو پیدا شد ،

روزها گذشت و چهره زیبایت در آسمان دلم آفتابی شد

دریای زندگی به داشتن مرواریدی مثل تو می نازد ،

همه زیبایی های دنیا با آمدن تو می آید و اینگونه زندگی با تو زیبا میشود ،

اینگونه چشمانم با دیدن یکی مثل تو عاشق میشود

و امروز روز میلاد دوباره تو است ،

در این هوای ابری نیز خورشید در لابه لای ابرها به انتظار دیدن تو  است...

و این لحظه قشنگترین ساعت دنیاست ، و این ماه درخشانترین ماه دنیاست

که تو را درون تصویر نورانی اش میبیند

آمدی به دنیا و دنیا مات و مبهوت به تو مینگرد ،

همه جا را سکوت فرا گرفته تا خدا صدای تو را بشنود

صدای دلنشین تو در لحظه شکفتنت ، عطر حضورت فرا گرفته همه زمین را...

تو یک رویایی که حقیقت داشتنت معرکه است ،

داشتن یکی مثل تو معجزه است ،امروز روز میلاد دوباره تو است

و من خیلی خوشبختم از اینکه مال منی...

جز این احساسات چیزی در دلم نمانده ،

این هدیه تا آخر عمرم در دلم مانده که دوستت دارم و قلبت این شعر عاشقانه را تا آخرش خوانده ....

شعری با عطر احساست ، به لطافت دستانت، به زیبایی چشمانت ، هدیه من به تو در روز میلادت

تویی قطره بارانم که گلستان کرده ای باغ وجودم را

و امروز یک روز مقدس است که مدتها به انتظار آمدنش نشستم ...

عشق من منتظرم بیایی تا عاشقانه تو را در آغوش بگیرم و بفشارم تو را ،

تا بگویم خیلی دوستت دارم و بگیرم دستانت را ،

تا بگویم تا ابد مال منی و ببوسم لبهایت را ،

یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 22:50 :: نويسنده : delmarsagan

درگیر توام ، منی که مال توام ، تویی که زندگی ام هستی ،

از آغاز تا آغاز دوباره اش با دلم هستی

و تو آغاز من هستی ، این تو هستی که تنها مال من هستی ،

کسی جز تو در قلبم جایی ندارد ، عشق بی تو هیچ معنایی ندارد

این لحظات با تو بودن است ، که زندگی همیشه پر از عشق و لبخند عاشقانه است ،

این روزهای من است ، مثل آن لحظات در گرو با تو بودن است

تویی که چشمانت مرا عاشق کرده ، منی که اینک دلم بهانه تو را کرده ،

تویی که به انتظار نشسته ای ، منی که آغوشم هوس در میان گرفتنت را کرده...

تشنه ام ، تشنه ی تو را در میان خود  گرفتن ، احساس آن لحظه های گرم ،

و رفتن به اوج آن لحظه هایی که با تمام وجود درک میکنم و میدانم مال منی ، 

تنها مال من، همیشه مال هم

هیچ چیز جز تو برایم در این دنیا ارزش ندارد ،

میخواهم تا زنده ام در کنارت باشم ، میخواهم تا فرصت باقیست 

محو نگاه زیبای تو باشم

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم ، میترسم تو نباشی و من تنها بمیرم

میترسم بخوابم و در خواب هم نبینم تو را ، حسرت شود دیدنت ،

باز کنم چشمهایم را و ببینم دیگر هیچگاه نمیبینمت

عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ،

و جایی که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا

که تو را با خود میبرم و جایی که همیشه در قلبم میمانی

عشق برایم تویی و صدای نفسهایت ، هیچکس که جز تو برایم عشق نمیشود

و تو برایم مثل هیچکس نمیشوی! تو برایم مثل بارانی ،

پر از طراوت و تازگی ، تو برایم مثل این روزهایی ، روزهای پر از عشق و دلدادگی

از آنجا که خیلی دوستت دارم ، میتوانی از عمق احساسم بفهمی

تو آنقدر با ارزشی که چه عاشقانه میتپد قلبم برایت...

یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : delmarsagan

ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ،

نگاهی هم به قلب من بینداز

ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ،

حس کن هوای نفسهایم را ...

ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ،

مرا  در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن در آغوشت،

از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم...

ای که تو دیوانه کرده ای دل عاشقم را ،

در این حال جنونم ، تویی تمام جانم ، قبله راز و نیازم ،

ای که تو با چشمهای نازت ،

مرا از آن حال به این هوای عاشقی برده ای

ای که بدون تو هیچم ، لحظه ای نباشی پوچم،

خالی از عشق و محبت ، خالی از وفا و عادت...

ای که بدون تو حتی برای خودم هم نمیتوانم زندگی کنم ،

منی که مدتهاست برای تو زندگی میکنم

ای که بدون تو نفس در سینه نیست ،

منی که مدتها به عشق تو نفس میکشم ....

ای که بدون تو زندگی برایم بی معناست ،

منی که از تو یاد گرفته ام رسم زندگی را....

دست خودم نیست حالم ، بدون تو بازی زندگی را میبازم ،

ای که تو هستی پلی عبور از دره ی بی وفایی ها...

رهایم نکن، مثل همیشه که مرا درک میکردی ،

احساسم کن ، مثل همیشه که دوستم داشتی ، عاشقم کن ،

مثل همیشه که بودی ، مرا تا پایان راه همراهی کن، که تنها نباشم ،

جدا از تو و با غمها نباشم ، خودم باشم و خودت ،

بوسه میزنم بر روی گونه هایت ،

خیالم راحت است ، قلبم با تو دیگر تنها نمیماند....  

یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : delmarsagan

 

تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،

تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد

توهمسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد.

تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم،

انگار نه انگار بامنی ،نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی!

همیشه به یاد توام و در حسرت داشتنت،دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت

یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ،یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو!

آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد،همه چیز به نفع تو تمام شد

دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ،چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد

من پر از درد بودم و خسته ،اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد

تو با منی و افسوس که من بی تو هستم،انگار نه انگار که عشق تو هستم!

بودن و نبودنت فرقی ندارد،اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد

هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی،

آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی!

نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام

تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام! 

یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : delmarsagan

دنیایی پر از سیاهی ، چیزی نشد نصیبم جز تباهی !

بازی های عاشقانه ، انواع قلبها ، یکی شکسته و یکی به انتظار پوچی نشسته

حرفهای تکراری ،  این تنها صداقت است که از آن بیزاریم

سخت است قدم برداشتن در راه عشق ،

صدها قدم برداشتیم و این شد یک تصویر زشت

تصویری سیاه و سفید ، طعم تلخ عشق را تنها آن دلشکسته چشید

نمیفهمیم و آغاز میکنیم ، پایانش پیداست و باز هم هوس پرواز میکنیم

 صدایی زیباتر از صدای سکوت نیست ،

در این دنیا دلی عاشقتر از یک دل تنها نیست

به دنبال یک بازی زیبا ، رنگ دلها همیشه سیاه ، من با بقیه فرق دارم تا آخرش بیا....

وعده ی دروغ ، لحظه هایی شلوغ، تپشها تندتر ،

بیقراریها بیشتر ، نمیگذرد این ساعتهای نفسگیر!

پاسخی نمیشنوم ، به خواب نمیروم ، و باز هم شب زنده داری و بی تابی ،

برای کسی که ارزشی برایم قائل نیست ،

برای کسی که دلش در کنارم نیست ، برای کسی که نمیفهمد ، نمیداند ، نمیبیند!

همه چیز پر از دروغ ، باز هم می آید آن غروب...

به انتظار چه کسی نشسته ای؟ باز هم هوس عاشقی کرده ای؟

آغوشت را به همه کس دادی و در آغوش همه کس خوابیدی ...

گرمای تنت برای همه شد و سردی اش برای خودت،

نجابتت را فدا کردی در راه دلت...

باز هم باید بشنوی حرفای تکراری ، باور کنی و فکر کنی دلت اینبار نخواهد شکست !

از این فکرها نکن ، مثل من حرف همه کس را باور نکن،

همه مثل همند شک نکن،بیش از این زندگی ات را به پای این و آن تباه نکن!

شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : delmarsagan

سلام به دوستان عزیز

عرضم به حضورشریف شماکه من چندروزپیش یعنی همین پنج شنبه ای که گذشت رفته بودم دفتریکی ازاساتیدم ودرطی گفتگویی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم شعراموکه حدوداصدتایی بلندودویستایی کوتاهه باهم ویرایش کنیم وباهم تاقبل ازعیدکتابش کنیموبفرستیم برای چاپالبته مامانم کلابااین استادسازمخالف میزنه وازاین بابت نگرانم امامطمئنا ازخر شیطون پایین میادوگرنه من دق میکنم...

حالادیگه لازم نیست به این چیزافکرکردمهم اینکه بعدازاینهمه وقت استارتشوزدنوبامن همراه شدن وازهمشون واقعاممنونم!!

خیلی حس خوبی دارم فردااولین جلسه ویرایشه...

هی...عجب دنیاییه...چه روزایی گذشت...الان فقط منتظرروزای خوبم...تغییراساسی به این نمیگن اماانگارمن نزدیکشم واین بهترازچیزیه که انتظارشوداشتم امیدوارم برای همه تغییرات اساسی مفیدودلخواهشون پیش بیادکه خوشبختی روبفرسته سراغشون

اینقده خسته شدموخوابم میادکه فک کنم همین الانم توخواب وبیداریم حسابی خسته شدم چه روزسختی بودامروز...

بذارین یکم ازاین معلممون که قراره یک انسان به جمع انسانهای روی زمین اضافه کنه براتون بگم بااینکه خوابم میادامابدنیس یکم اعصابموآروووم میکنه

موضوع ازاین قراره که...



ادامه مطلب ...

آتیش زدم به شعرام اینم ازاین...



ادامه مطلب ...
جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 18:15 :: نويسنده : delmarsagan

اینم یه پست دیگه...

نظرنشه فراموش...



ادامه مطلب ...
جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : delmarsagan

منتظرنظراتتون هستم هرچندخبرای خوبی دارم که به زودی میگم



ادامه مطلب ...
جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : delmarsagan

وای وای وای...اصن روم نمیشدبیاموپست بذارم وازتون نظربخوام بخداتقصیرمن نبود تقصیراین ایرانسل بودکه کابلاش مشکل داشت این اینترنت ماهم قطع شده بودبعدچهارشنبه هم امتحان خییییییلییییی مهمی داشتیم دیگه نرسیدم پستی بذارم ولی الان بایه عالمه پست جدیدمیام که بایدبهش نظربدید

یک شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 13:30 :: نويسنده : delmarsagan

 

 

   

خب پست ویژه 1

لطفا ادامه مطلبوبازکنیدونظرتون روبعدازخوندن بدید

خدایی اگه نظرنذاریدها...

 

 



ادامه مطلب ...
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : delmarsagan

یه آدمایی هستن که زنگ میزنن رو خط ثابت خونه بعد می پرسن کجایی ؟
به روح اعتقاد دارن اینااا ؟؟؟

 

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 21:44 :: نويسنده : delmarsagan


کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟
من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم
شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم می کنم !

واقعا كه...

 

 





سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : delmarsagan
 

صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)
کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدارش بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی

...

صبحانه:

...

ادامه مطلب يادتون نره ها!!!!!!!!!!!!!



ادامه مطلب ...
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 21:12 :: نويسنده : delmarsagan

 

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

 و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

 بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

ای کاش می دانستی مرز واستن کجاست ...!!!!

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !
دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : delmarsagan


 

شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس اول:  

 


 

در اتـاقی دو پـسر به نـام های «حسن» و «علی» دراز کشــیده انـد. حسن در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و علی مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور میرود وارد اتــاق می شـود .
 


ادامه مطلب ...
دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 22:22 :: نويسنده : delmarsagan
داستان غم انگیز از یک دانشجوی چینی:
این  داستان کاملا واقعی  در  یکی از دانشگاه های چین اتفاق افتاد!!!

 

 

 
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید . . .


ادامه مطلب ...
دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : delmarsagan

 

منوکه میبینیدهابله همین خوده اینجانب

فک نکنید الافم یا بیکار

نخیر..خیلی هم کاردارم.. من یه پشت کنکوریم که زده به سرش

مثلا چی میشه آیا..دانشگاه تهران یه صندلی..فقطططططط یه صندلی  برای من خالی کنه؟

من به این ارومی

به این ساکتی

به این مودبی

من براخودتون میگم..ای بابا مسئولین رسیدگی کنن

منکه دارم میام

پيوست:راستش بايد بگم اين متن مال اخموالوله است ولي با حال من سازگاره به خاطر همين گذاشتم!!!!!!!!!(مرضيه)

 


 

پيوندها