چهار تیزهوش نخبه!!!!
چیزهایی که4تادوست مینویسن
شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : delmarsagan

هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان

“خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون”

“رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن”

“تــو” و “اون” . . .

“مــَن” و “تــَنهـآیی . . .”

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : delmarsagan


وقتی نیست نباید اشک بریزی

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ....تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،

همین ها تو را میسازد...سنگت می کند درست مثل خودش !

باید یادت باشد حالا که نیست

اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند ...میدانی؟

... آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 18:14 :: نويسنده : delmarsagan

نگران نباش
حال دلم خوب است !!!
...نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو ...
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته ،
و رویاهایش را به خاک می سپارد

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : delmarsagan


بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگیر و افسرده است
نه سرودی؛ نه سروری
نه هماوازی نه شوری
زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است.
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است.
این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟
من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر
من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر
من سرودی تازه می خواهم
جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای، فریادهایی تازه می جویم
من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر
من تو را در سینه امید دیرینسال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 18:3 :: نويسنده : delmarsagan

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت كردم
تو را سهم تمام رویاهایم كردم
انصاف نبود
تو كه میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میكنم
پس چرا
زودتر از تكه تكه شدنم
جوابم نكردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر ....

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : delmarsagan

آدم هـا می آینـد


زنـدگی می کننـد


می میـرنـد و می رونـد ...


امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو


آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه


آدمی می رود امــا نـمی میـرد!


مـی مـــانــد


و نبـودنـش در بـودن ِ تـو


چنـان تـه نـشیـن می شـود

 

کـه تـــو می میـری


در حالـی کـه زنــده ای ...

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 17:57 :: نويسنده : delmarsagan

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده..

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی

مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 17:19 :: نويسنده : delmarsagan

تلنبار خاطرات خاک گرفته ام را

اگر می خواهی جستجو کنی

به حتم در میان پستو های بی حوصلگی ام می یابی

اما بی محابا در نزن که گرد دلم

تا ابد به سرفه ات می اندازد

و عزای سیاه پوشش به گریه ات!

آرام که آمدی

اول از آینه تنهایی بپرس از کدام سو

آنگاه به نرمی قدم بردار

که ناگزیر تخته های زوار در رفته روحم

پای برهنه ات را خراش نیندازد

به گمانم جایی برای تکیه کردن نیست

تنها شانه های پوشالی مترسک خنده هایم

که آن هم استراحت گاه ناامنی است

آخر بارها هجوم سخت کلاغ های سیاه را دیده است

تصمیم با خودت ...

هنوز هم جستجوی خاطراتم را در سر می پرورانی؟

پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 7:0 :: نويسنده : delmarsagan

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

 

چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : delmarsagan

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام
 

چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : delmarsagan

میدانی ...


به رویت نیاوردم ... !


از همان زمانی كه جای " تو " به " من " گفتی : " شما "


فهمیدم پای " او " در میان است ...

سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 19:18 :: نويسنده : delmarsagan

هيچ چيزي مراسرشوق نمي اوردهيچ چيزمراسرشوق نمي اوردجزتو.....توهم كه نيستي...

سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : delmarsagan

 

باورت بشود یا نه... روزی می رسدکه..


 

دلت برای هیچ کس ، به اندازه من تنگ نخواهد شد...

بـــــــرای نگــــاه کردنم... خندیـــدنم... اذیـــت کــــــــــردنم...

برای تـــــمـــــام لحظـــــــاتى که در کنـــــــارم داشــــــــتـــی...

روزی خــــواهد رسیــــــــد که در حســرت تکرار دوباره من خواهــــی بود...

می دانــــــم روزی که نبـــــاشم هیـــــچـــــکس تکــــرار مـــــن نخواهــــــد شــــد...

هیـــــچـــــکس...

عکس های عاشقانه-عکس های تنهایی-عکس های غم انگیز

دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : delmarsagan


چقدر سخت است

 
 


 منتظر کسی باشی که...

 


 

 هیچ وقت


 
 فکر آمدن نیست!!!
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 19:41 :: نويسنده : delmarsagan


 

بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،اما... دلت میگیرد وقتی


یادت می افتد که هرکسی ممکن است بخواند، جز آن یک نفر..

دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : delmarsagan

در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد
دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند…

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.
٭
از خویش خسته‌ام

هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
هر روز
پاره می‌شود ایمانم از گناه
٭
از هم گسسته‌ام

هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره‌های یخی نیز
مرده‌اند
دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است
حتی خدای من امروز
خسته‌است.
 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 22:8 :: نويسنده : delmarsagan
 
 

همیشـــه نمــی شود زد به بــی خیـــالــی و گفــــت :
تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــیروم ...
یک وقـــت هــایــی !
شایـــد حتـــی برای ساعتـــی یا دقیــقه ای ؛
کم مــی آوری ...
دل وامانـــده ات یــک نفـــر را مـــی خواهــد !
که عاشقانه دوسش داری ... !!!
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : delmarsagan
 

ســــخـــت اســـت وقتـــی از شـــدت بـــغـــض

گـــلـــو درد بگـــیری

و هـــمـــه بگـــویـــند

لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : delmarsagan



اشک ودوست دارم چون

مونس تنهاییم بود

همون اشکی که به حرفای دلم گوش میکنه

همون اشکی که غم ودردهای منو میفهمید

همون اشکی که ازشدت غم اغوش گرم چشمانم رو رها میکرد

وبر گونه هام سرازیر میشد 

همون اشکی که مهمون دستای سرد وبی کس من شد

ای اشک

ای همدم من

ای هم زبون من

هیچ وقت فراموشت نمیکنم 
چون فقط توبودی که تنهام نذاشتی
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : delmarsagan


عزیزم حتی دیگر نمیخواهم آرزویت باشم...

آرزو میکنم

"او"

آرزوی تو باشد

و

آرزوی او
...

"دیگری"...


 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 17:28 :: نويسنده : delmarsagan

باران مرا یاد چتر می اندازد و چتر مرا یاد قرارمان …
قرارمان که یادت هست ؟ اینکه آغوشت را چتر کنی تا چشمهایم بیش از این خیس نشوند !
 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : delmarsagan

gr21 جملات غمگین و گریه دار

خُدایا…
مَن میدانَم
تُو هـَــــم میدانــی
کـه شُدَنـی نیست…
حَتـی اَگر مُعجِزه کُنـــی
باز هَم…
او یِک آرِزوی ِمَحال اَست ..
 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 17:19 :: نويسنده : delmarsagan

مشاغل
راهنمای مشاغل در ایران ...

قصاب: مرتیکه ی چاقوکش

کارگر: مرتیکه‌ی حمّال
فروشنده‌ی خدمات یا کالا: مرتیکه‌ی دلّال
آرایشگر: زنیکه‌ی فاحشه
ورزشکار: مرتیکه‌ی تنه‌لش
بازرگان: مرتیکه‌ی دزد
مهندس راه و ساختمان: مرتیکه‌ی عمله
پزشک: مرتیکه‌ی قاتل
طنزپرداز: مرتیکه‌ی دلقک
نوازنده: مرتیکه‌ی مطرب
شاعر: مرتیکه‌ی بی عار
دانشمند: مرتیکه‌ی بیکار
فیلسوف: مرتیکه‌ی  ...خل
سخن‌ور: مرتیکه‌ی ورّاج
منتقد: مرتیکه‌ی عقده‌یی
قاضی: مرتیکه‌ی بی‌وجدان
سیاستمدار: مرتیکه‌ی حرومزاده
روحانی: مرتیکه‌ی آ خو ند ...

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 16:55 :: نويسنده : delmarsagan

اولین فروشگاه ورچوال در کره افتتاح شد !
قفسه های این فروشگاه مجهز به صفحه LCD استن. خریدار با اشاره کردن رو صفحه LCD جنس مورد نظر رو انتخاب میکنه و در آخر اجناس بسته بندی شده و آماده پرداخت و بردن استش !

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : delmarsagan

در عجبم

از سیب خوردنِ مان

که

از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.

مگر این همه چــــــوب که خوردیم

از یک سیــــب…..شروع نشد !؟

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 16:41 :: نويسنده : delmarsagan

 

شباهت زندگی من و اینشتین در اینه که هر دو بچگیهامون خنگ بودیم ولی خب
از وسطهای بیوگرافیمون به بعد یه کم متفاوت میشه
 …

 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 16:38 :: نويسنده : delmarsagan
میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن....

 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : delmarsagan

یعنی عربا می‌خوان به هم تیکه بندازن بگن خرس گنده میگن دب اکبر؟

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : delmarsagan

روز نمی گذرد...
در قلبم دردورنج امان بریده...
تنهایی بی وقفه با گذشت زمان به صورتم سیلی می زند
حتی اندوه من خسته شده است...
هر لحظه اشکهایم نا امیدانه می چکد
بدون تو شبهای من بی انتهاست
حتی قلبم هم خسته شده است...

در دستهایم عشق نیست
عشق برایم ممنوع است
دوباره ببین
روحم آرام آرام جدا می شود
در این شعر تنهایی
باز هم کنار صخره ها
آه...عشق از لبهایم
مثل زغال افروخته به قلبم
فرو می ریزد

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : delmarsagan

اگر روزی مردم تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم. بر روی

سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم گریه کند. چشمانم را باز
بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم. و آخرین خواسته ی من
از شما اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم
پيوندها